اس ام اس و خنده

اس ام اس و خنده

جدیدترین اس ام اس ها ، بهترین وبلاگ اس ام اس و جوک با آپدیت روزانه
اس ام اس و خنده

اس ام اس و خنده

جدیدترین اس ام اس ها ، بهترین وبلاگ اس ام اس و جوک با آپدیت روزانه

داستانی از نادر شاه افشار

ایرانی همیشه زنده ...

احمدخان ابدالی که سرداران نادر شاه افشار بود هفت نقاشی بسیار زیبا نزد او آورد و گفت : اینها آثار یکی از استادان شهر هرات است که به پادشاه ایران زمین هدیه نموده ، همه نقاشی ها صحنه هایی از هفت خوان رستم همراه با بیت هایی از شاهنامه را در نشان می داد.
نادر پس از دیدن آنها به سردار خویش گفت :
این نقاشی ها بسیار زیباست و کیسه ایی زر به سردار خویش داد و گفت این کیسه برای هنرمند چیره دست این تابلو ها، سپس آن هفت تابلوی زیبا را نیز به احمد خان داد.
سردار نادر گفت اما این نقاشی ها را برای شما آورده بودم.
فرمانروای ایران نگاهی به او کرد و گفت در پایان شعر های این تابلو ها نوشته شده حکیم فردوسی علیه الرحمه , در حالی که من او را از هر ایرانی دیگری زنده تر می دانم ....


داستانی از لئو تولستوی

روزی لئو تولستوی نویسنده معروف در خیابانی قدم میزد. ناخودآگاه به زنی تنه زد. زن شروع به فحش دادن و بد و بیراه گفتن کرد.
بعد از مدتی که خوب تولستوی را فحش خور کرد، تولستوی کلاه از سرش برداشت و محترمانه معذرت خواهی کرد و گفت:
مادمازل من لئو تولستوی هستم.
زن بسیار شرمنده شد و ضمن عذر خواهی فراوان گفت:
چرا شما خود را زودتر معرفی نکردید؟
تولستوی گفت:
شما آنچنان غرق معرفی خودتان بودید که به من مجال این کار را ندادید...

دیوث چهارمی - عبید زاکانی

زنی که سر دو شوهر را خورده بود و شوهر سیمش در مرض موت بود،‌ بر او گریه می کرد و میگفت:
ای خواجه،‌ کجا می روی و مرا به که میسپاری؟
خواجه گفت: به دیوث چهارمی...

عبید زاکانی

چارلی چاپلین - زندگی

آموخته ام زندگی دشوار است، اما من از او سخت ترم.

چارلی چاپلین


صائب تبریزی - بهشت

این چه حرفیست که در عالم بالاست بهشت
هر کجا وقت خوش افتاد همانجاست بهشت
دوزخ از تیره گی بخت درون تو بوَد
گر درون تیره نباشد همه دنیاست بهشت

صائب تبریزی

دیالوگ ماندگار فیلم آپاکالیپتو

انسان تنها نشسته بود با غم و اندوهی فراوان، همه حیوانات دور او جمع شدند و گفتند:
ما دوست نداریم تو را غمگین ببینیم. هر آرزوئی داری بگو تا برآورده کنیم ...
انسان گفت: به من قدرت بینائی عمیق بدهید.
کرکس گفت: بینائی من مال تو.
انسان گفت: می خواهم نیرومند شوم .
پلنگ گفت: مانند من نیرومند خواهی شد.
انسان گفت: میخواهم اسرار زمین را بدانم.
مار گفت: نشانت خواهم داد.
وقتی انسان همه این هدایا را گرفت رفت.
و آنگاه جغد به بقیه حیوانات گفت:
انسان دیگر خیلی چیزها می داند و قادر است کارهای زیادی بکند وناگهان من خیلی ترسیدم.
گوزن گفت: انسان به هرچه میخواست رسید،‌ آیا دیگر غمگین نخواهد بود؟ جغد گفت:
حفره ای در درون انسان دیدم، اشتیاق و حرصی شگرف که کسی قادربه پر کردن آن نیست،‌ همان چیزی که او را غمگین خواهد ساخت.
حرص او بیشتر و بیشتر خواهد شد، تا روزی که دنیا خواهد گفت:
من دیگر چیزی ندارم که به تو ببخشم همه چیز تمام شده است...

دیالوگ فیلم آپاکالیپتو