ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
عاشق ترین مرد ، آدم بود که بهشت را به لبخند حوا فروخت . . .
حوا که بغض کند ، حتی خدا هم اگر سیب بیاورد چیزی بجز آغوش آدم آرامش نمیکند !
خوش به حالت آدم ، خودت بودی و حوایت . . .
وگرنه حوای تو هم ، هوایی میشد !
و خوش به حالت حوا ! تنها حوای زمین تو بودی وگرنه آدم هوای حواهایی دیگر داشت !
بهشت لبانت چقدر هوس انگیز است !
بعضی وقتها هوس چیدن به سرم میزند ، دست خودم نیست ، حوای دلم آدم شدنی نیست . . .
دیگر نه آدم ، آن آدم است و نه حوا ، آن حوا من و تو زاده ی کدامین دو نخستینیم که نه بوی آدمیت داریم و نه هوس حوا . . . ؟!
وقتی سایه ها بوی انسانیت نمیدهند !
همان بهتر که سایه ای بالای سرت نباشد . اینجا برای حوا بودن آدم کم است . . .
به جرم وسوسه چه طعنه ها که نشنیدی حوا پس از تو همه تا توانستند آدم شدند . . . !
چه صادقانه حوا بودی و چه ریاکارانه آدمیم . . . !
در آغوش خدا گریستم تا نوازشم کند . . .
پرسید:فرزندم پس حوایت کو ؟
اشک هایم را پاک کردم و گفتم : در آغوش آدم دیگریست . . .
تمام سیب های دنیا را که جمع کنی و بچینی در مقابل نگاهم تا چشم تو در پی هلو ها دل دل می کند حوایت نمی شوم !
تو آدم ، من حوا . . .
بیا جهانى دیگر آغاز کنیم ، عشق بورز ، دوستم داشته باش ، تازه سیب چیده ام . . .
حوا هم که باشی ، من آدم نمیشوم پس بیخودی جای بوسه ، سیب تعارفم نکن . . .
حوا بودن تاوان سنگینی دارد ، وقتی آدم ها برای هر دم و بازدم به هوا نیاز دارند . . . !
در هوای ، حوای هستم که خود آدمی دارد . . .
حوا . . .
جان مادرت راست بگو تو مگر سیب را پوست کندی و خوردی که دنیا این گونه پوست ما را می کند . . .
هیچ کس نفهمید ، شاید شیطان عاشق حوا شده بود که به آدم سجده نکرد . . . !