ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
به جرم وسوسه…
چه طعنه ها که نشنیدی حوا…!
پس از تو…
همه تا توانستند آدم شدند…!
چه صادقانه حوا بودی…
و چه ریاکارانه آدمیم!
عاشق ترین مرد ، آدم بود که بهشت را به لبخند حوا فروخت . . .
حوا که بغض کند ، حتی خدا هم اگر سیب بیاورد چیزی بجز آغوش آدم آرامش نمیکند !
خوش به حالت آدم ، خودت بودی و حوایت . . .
وگرنه حوای تو هم ، هوایی میشد !
و خوش به حالت حوا ! تنها حوای زمین تو بودی وگرنه آدم هوای حواهایی دیگر داشت !
آدم به خدا خیانت کرد !!
خدا غم آفرید ، تنهایی آفرید ، بغض آفرید . . .
اما راضی نشد ! کمی تامل کرد . . .
آنگاه “ عشق ” آفرید ! نفس راحتی کشید !!
انتقامش را گرفته بود از آدم . . .
دیگر کافیست !
عاشق ترین مرد آدم بود که بهشت را به لبخند حوا فروخت !! دوباره سیب بچین حوا !
من خسته ام ، بگذار از اینجا هم بیرونمان کنند . . .